**ماجراهای اولین سفرم (قسمت اول)**
سلام عزیز دیلم بالاخره برگشتیم خونه خودموون و تعطیلاتمون تموم شد ولی حیف که تموم شد خیلی دیلمون تنگ میشه برا تبریزخیلی خوش گذشت از اولش بگم که روز دوشنبه قرار شد با هواپیما بریم سفر بابایی صبح مارو رسوند فرودگاه و تا وقت سوار شدن هم واستاد پیشمون بعدش منو تو تنهایی سوار هواپیما شدیم خیلی سخت بود دستم سنگین تو هم بودی دیگه تا برسم و بشینم سر جام خسته شدم شما هم که اولش خوب بودی یعنی شیشه شیرتو خوردی بعد نیم ساعت دیگه حوصلت سر رفت کنارمون هم یه دختر خانمی بود باهات بازی میکردن ولی شما همش جیغ میزدی بالاخره ناهارو که خوردی یکم خوابیدی تو بغلم منم یکم استراحت کردم تا اینکه بلاخره رسیدیم تبریز بابای من اومده بود دنبالمو...