سهندسهند، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

سهند نقل خاله هاش

**ماجراهای اولین سفرم (قسمت اول)**

سلام عزیز دیلم بالاخره برگشتیم خونه خودموون و تعطیلاتمون تموم شد ولی حیف که تموم شد خیلی دیلمون تنگ میشه برا تبریزخیلی خوش گذشت از اولش بگم که روز دوشنبه قرار شد با هواپیما بریم سفر بابایی صبح مارو رسوند فرودگاه و تا وقت سوار شدن هم واستاد پیشمون بعدش منو تو تنهایی سوار هواپیما شدیم خیلی سخت بود دستم سنگین تو هم بودی دیگه تا برسم و بشینم سر جام خسته شدم شما هم که اولش خوب بودی یعنی شیشه شیرتو خوردی بعد نیم ساعت دیگه حوصلت سر رفت کنارمون هم یه دختر خانمی بود باهات بازی میکردن ولی شما همش جیغ میزدی بالاخره ناهارو که خوردی یکم خوابیدی تو بغلم منم یکم استراحت کردم تا اینکه بلاخره رسیدیم تبریز بابای من اومده بود دنبالمو...
24 خرداد 1391

سهندی و حمام :))

پسر گلم سلام بعد مدتها اومدم برات مطلب بذارم آخه خونه مامانی تو تبریز دسترسی به نت نداشتم که بیام پیشت اول میخام عکسای حموم کردنتو بذارم یه شلپ و شولوپی راه انداخته بودی که بیا و ببین من که بهت میگفتم شاپ شاپ با دستات میکوبیدی رو آب و خوشت می اومد بعد هم برات تعریف میکنم چیا شد تو تبریز عکسا رو توی ادامه ببین عزیز دلم به به حمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم ...
21 خرداد 1391

كنترل هفت ماهگي

بازم سلام گل مامان 1خرداد شماوارد ماه هشتم زندگي شدي ومن هشت ماه بودنتو به تماشا نشستم وشكرگذار خداوند مهربان كه تورو فرشته زندگيمون قرار داد عصرش با بابایی رفتیم پیش خانم دکتر برا کنترل ماهانه ت خانم دکتر دیدت و همه چیز نرمال بود هم قد و وزنت خوب بود هم دور سرت خانم دکتر دستور غذایی داد و گفت که برات ازون غذاها تهیه کنم و شما نوش جان فرمایی مامان جان فردا روز پنج شنبه شما اولین سفرتو به همراه مامانی میری تبریز برای عروسی خاله جونی خیلی خوشحالم چون یک سال هست که سفری نرفتم مامان جون اونجا نت نداریم برا همین 2 هفته نمیتونم برات مطلب بذارم ولی وقتی برگشتم همه چیزو میام و تعریف میکنم برات عزیز دلم از خودت بگم ...
3 خرداد 1391

تو خلوت من:)

سلام پسر نازم عزیز دیلم امروزم اومدم از خودت بگم که شدی دنیای من و تنهاییامو پر کردی بعضی وقتا که خوابی میشینم و سیر نگات میکنم اینقده مظلوم و بیخبر از همه جا و همه دنیا اروم خوابی که غبطه میخورم به معصومیتت. با اومدنت دنیام عوض شده اطرافم همه چی بی معنا و تو شدی تمام معنای حیات اینقد دوستت دارم که به قلم نمیشه آورد ولحظه ای که ازت جدا میشم دلم آروم نداره و دوس دارم همیشه کنارت باشم و در بغلت گیرم گل قشنگم روروک سواری رو دوست داری البته وقتی که تازه از خواب بیدار شدی و سرحالی تمام خونه رو پاکسازی میکنم دم دستت چیزی نباشه و راحت بتونی سواری کنی با این حال تو بازم یه چیزی پیدا میکنی برا خرابکاری. وقتی سوار رورویک...
3 خرداد 1391
1